بنى سُلَيم

پدیدآورسیدعلی خیر خواه علوی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 6

تاریخ انتشار1388/06/18

منبع مقاله

share 4135 بازدید

بنى سُلَيم : از قبايل عَدنانى ساكن حجاز

بنى‌‌سُلَيم از قبايل بزرگ و مشهور عدنانى شبه جزيره عربستان و از تبار سُليم‌‌بن منصور‌‌بن عِكرمة‌‌بن خَصْفَة بن قَيس بن عيلان[1] به شمار مى‌‌آيند. منسوبان به اين قبيله را سُلَمى گويند.[2] هَوازِن[3]، مازِن[4] و سَلامان[5] از ديگر فرزندان منصور‌‌بن عِكرمه و برادر سليم بودند كه در عرض سليم سر منشأ قبايل ديگر شدند كه در آن ميان هَوازِن و سپس بنى سليم از شهرت و كثرت بيشترى برخوردار شدند.
منابع از بُهْثَه به عنوان فرزند سُليم و از امرؤالقَيس، عوف، ثَعلبه، معاويه، سُليم و حارث به عنوان فرزندان بُهثه بن سُليم ياد كرده‌‌اند كه هر يك به تيره‌‌ها و بطون متعدد و گاه مهمّى تقسيم شدند. از مشهورترين اين تيره‌‌ها كه بسيارى از آنها به امرؤالقيس بن بُهثَه بازمى‌‌گردند عبارت‌‌اند از: بنوعُصَيَّة بن خُفاف، بنومالك بن ثَعلبه، بنى بَهزِ‌‌بن امرؤالقيس، بنى‌‌عوف‌‌بن بُهثة، بنوالشريد، و بنوزغب بن مالك، بنى يَرْبُوع بن سَمّاك، بنى رِعْل بن مالك، بنوذَكْوان بن رِفاعه و بنومالك‌‌بن خُفاف.[6]
اينان همچنين با تيره‌‌ها وقبايل متعددى همپيمان بودند. بنى كبير بن غنم بن دودان (از‌‌كنانه)[7]، بنى‌‌حارث‌‌بن عبدالمطلب[8] و بنى‌‌هاشم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 178
(هر دو از قريش)[9] از جمله اين همپيمانان‌‌اند. شجاعان و جنگ‌‌آوران سُليم در نزد عرب زبانزد بودند.[10]

 موقعيت جغرافيايى و اقتصادى:

بنى سليم عمدتاً در مناطق بالاى نجد، نزديك مدينه و سپس خيبر در همسايگى غطفان (در شمال نجد) و هوازن (در جنوب نجد) و در ميان حرّه‌‌هايى (زمينهاى سنگى) با آبهاى فراوان و معادن متعدد و زمينهاى حاصلخيز زندگى مى‌‌كردند، از اين‌‌رو مردمانى ثروتمند و در ارتباط كامل با يهوديان مدينه و بزرگان مكه بودند، به ويژه آنكه منازل سُلميها در مسير عبور كاروانهاى تجارى عرب بود.[11]
در منابع از حره سليم در بالاى نَجْد[12] و ام صَبّار يا حَرَّة‌‌النّار در ناحيه خيبر[13] به عنوان حرّه‌‌هاى مهم سليم نام برده شده است؛ همچنين از دونكان[14]، رولان[15] (نزديك مدينه كه داراى روستاهاى متعدد با درختان خرما بود)، سَلْوان[16]، ثعل (نزديك مكه)[17]، نيز به عنوان آبراهها و واديهاى سليم نام برده شده است. از آبهاى مهم اينان مى‌‌توان به اُثال[18]، كُدر[19]، قَلَّهى[20] مُرير[21]، چاه معونه (نزديك حره سليم)[22]، غدير (در پايين حره سليم)[23] و از كوههاى آنان بايد به ذوبحار[24] (در‌‌پشت حره سليم)، برام[25] (در حره سليم)، اُبلى (در راه مكه به مدينه در منطقه بطن نخل) اشاره كرد.[26] از ديگر مكانهاى متعلق به بنى‌‌سليم مى‌‌توان به موارد زير اشاره كرد: روستاهاى حاصلخيز و زراعى حجر (نزديك قلّهى و ذى‌‌رولان)[27]، قلّهى[28] (در وادى رولان)، حاذه،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 179
نقيا، القيا[29] و سوارقيه[30] (از نواحى مدينه) و معادن طلا[31] و دهنج[32] (سنگهاى سبزرنگ) و آهن.[33] بنى‌‌سليم با توجه به دارا بودن زمينهاى حاصلخيز و آبهاى فراوان به كشاورزى نيز اشتغال داشتند. خرما، موز، زيتون و انگور و گلابى از محصولات كشاورزى آنان بود.[34] برخى شهرت كوهستانهاى بنى سليم را به عسلهاى آن مى‌‌دانند.[35] مجموعه‌‌هايى از سليم در دوره اسلامى و پس از فتوحات به بصره و خراسان مهاجرت كردند.[36]

 عادات، آداب و عقايد بنى سليم:

سُلميها همچون بسيارى از قبايل شبه جزيره عربستان بت‌‌پرست بودند. در منابع از بت سُواع*[37] به عنوان بت‌‌بنى‌‌سليم ياد شده است. آنان همچنين مسئوليت سدانت و نگهدارى از بت عُزّى* را (كه‌‌بتخانه‌‌اى در نزديكى مكه داشت) نيز بر عهده داشتند.[38] ضمن آنكه برخى مردان سليم در خانه‌‌هاى خود نيز بتهايى مخصوص خود داشتند، چنان‌‌كه از بت ضمار به عنوان بت عباس بن مرداس ياد كرده‌‌اند.[39]
برخى، تيره ذكوان بن رفاعه سُلمى را از گروه حُمْسيها مى‌‌دانند.[40] اينان در كنار قريش، كنانه، ثقيف و... براى خود و ديگر زائران كعبه در ايّام حج قوانين خاصى وضع كرده بودند. خداوند اين بدعتها را مردود دانسته است. (اعراف/7، 26؛ بقره/2، 189) (‌‌‌‌حُمس)
بنى‌‌سليم همچنين معتقد بودند كه فرشتگان دختران خداوند هستند كه از ازدواج خدا با جنيان متولد شده‌‌اند. مفسران آيه 158 صافّات/37 را در ردّ اين اعتقاد دانسته‌‌اند[41]: «و جَعَلوا بَينَهُ و بَينَ الجِنَّةِ نَسَبـًا و لَقَد عَلِمَتِ الجِنَّةُ اِنَّهُم لَمُحضَرون».از ديگر بدعتهاى اينان به تأخير انداختن ماههاى حرام بود. چون ترك جنگ در سه ماه متوالى حرام ذيقعده، ذيحجه و محرّم بر آنان سخت بود، سليم در كنار غطفان و هوازن گاه با جابه‌‌جايى دو ماه محرم و صفر، ايام پس از ذيحجه را ماه صفر اعلام مى‌‌كردند و بدين شكل حرمت جنگ را در ماه پس از ذيحجه (محرم) برمى داشتند و اين امر را يك‌‌سال در ميان انجام مى‌‌دادند. خداوند با نزول آيه 37 توبه/9 چنين بدعتى را كفرى افزون بر ديگر كفرهاى آنان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 180
دانسته است[42]: «اِنَّمَاالنَّسِىءُ زيادَةٌ فِى الكُفرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَروا يُحِلّونَهُ عامـًا ويُحَرِّمونَهُ عامـًا لِيواطِـوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ‌‌لَهُم سوءُ اَعمــلِهِم واللّهُ لا يَهدِى القَومَ الكـفِرين‌‌=همانا تأخير [و تغيير] ماه حرام به ماهى ديگر (نسىء) افزايش در كفر است كه كسانى كه كافر شده‌‌اند بدان گمراه مى‌‌شوند. آن را در سالى حرام مى‌‌شمارند و سالى ديگر حلال تا با شمار آنچه خداى حرام كرده است همسان و برابر سازند، پس [بدان سبب] آنچه را خدا حرام كرده حلال مى‌‌كنند. كارهاى بد و ناپسندشان در نظرشان آراسته شده و خدا گروه كافران را راه ننمايد».
همچنين برخى از محققان با تمسك به اشعار فرزدق و نجاشى معتقدند كه بنى سليم مانند برخى ديگر از اعراب همچون اشجع با برخى حيوانات روابط ناپسند جنسى داشتند.[43]
در منابع از جنگهاى متعدد و مشهور بنى سليم بسيار ياد شده است؛ از جمله «يوم شمطه» (از‌‌جنگهاى فجار) كه در اين جنگ سلميها در كنار هوازن و ثقيف در برابر قريش و كنانه قرار گرفتند[44]، «يوم كديد»، «يوم بُرزه» و «يوم فيفاء» كه در اين سه جنگ بنى‌‌سليم با بنى فراس از تيره‌‌هاى كنانه جنگيدند[45]، «يوم رَمْرَم»[46] و «يوم دفينه»[47] كه در اين‌‌دو جنگ نيز سُلميان رو در روى بنى مازن‌‌بن عمرو‌‌بن تميم قرار گرفتند، «يوم تَثْليث[48]، «يوم‌‌الحوزة الأوّل»[49] و «يوم الحوزة الثانى»[50] از ديگر روزهاى جنگى بنى سليم است.

 بنى‌‌سُليم در دوره اسلامى:

با توجه به ارتباط بنى‌‌سليم با مكّيان، آشنايى آنان با پيامبر(صلى الله عليه وآله)و دين جديد را مى‌‌توان در همان سالهاى آغازين بعثت دانست. با حضور پيامبر در مدينه، منابع از اسلام برخى از مردان بنى‌‌سليم و حضور آنان در غزوات پيامبر ياد كرده‌‌اند كه در آن ميان مى‌‌توان به حضور ثقف‌‌بن عمرو و برادرانش از تيره بنى‌‌حجر در غزوه بدر (سال دوم)[51] و همچنين حضور عروة بن اسماءبن الصلت سُلمى از مبلّغان پيامبر در غزوه بئرمعونه (سال چهارم)[52] اشاره كرد؛ اما در سوى ديگر از غزوات حضرت و اعزام سرايا به سوى بنى‌‌سليم گزارشهاى متعددى آمده است.
اولين اعزام به سوى بنى سليم در دهم شوال
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 181
سال دوم (ماه 20 هجرت) در قالب سريّه غالب بن عبداللّه ليثى صورت گرفت كه سپاه بدون هيچ گونه برخوردى بازگشتند.[53] پس از غزوه بدر پيامبر به دنبال آگاه شدن از تجمع بنى سليم و غطفان در كُدر (از آبهاى بنى‌‌سليم) با 200 تن از اصحاب در حالى‌‌كه پرچم سپاه به دست على(عليه السلام) بود به سوى آنان رهسپار شد؛ ولى در آن منطقه هيچ يك از آنان را نيافت و فقط 500 شتر به غنيمت آوردند. ابن‌‌هشام اين غزوه را، كه به غزوه «قرقرة‌‌الكدر» يا «قرارة الكدر» مشهور شد، 7‌‌شب پس از بدر در شوال سال دوم[54] و واقدى و ابن سعد آن را در نيمه محرم[55] (ماه 23 هجرت) مى‌‌داند.
چند ماه پس از اين غزوه بود كه حضرت اعزام ديگرى را به سوى بنى سليم در قالب غزوه بُحران انجام داد. در اين غزوه نيز كه در ششم جمادى‌‌الاولى سال سوم (ماه‌‌27 هجرى) با حركت 300 تن از مسلمانان به بُحران در ناحيه فُرُع از سرزمينهاى بنى‌‌سليم آغاز شد مانند دو غزوه پيشين هيچ برخوردى صورت نگرفت و حضرت پس از 10 شب به مدينه بازگشت.[56]
در محرم سال چهارم (4 ماه پس از غزوه احد) هنگامى كه شمارى از مسلمانان مدينه با هدف تبليغ اسلام در ميان بنى‌‌عامر‌‌بن صعصعه به دعوت ابوبراء عامر بن مالك بزرگ بنى كلاب از تيره‌‌هاى بنى‌‌عامر به نزديكى چاه معونه، از آبهاى مشترك بين بنى عامر و بنى‌‌سليم در منطقه نجد و در چند منزلى مدينه[57] رسيدند، اعضايى از بنى‌‌سليم به تحريك عامربن طفيل عامرى و بدون توجه به آنكه اين مسلمانان در حمايت ابوبراء عامرى هستند به كشتار آنان پرداختند. (‌‌<=‌‌بئر معونه/ سريه) منابع از حضور سه تيره سُلمىِ بنوذكوان، بنورعل و بنوعصيّه در اين درگيرى كه به «سريه بئر معونه» مشهور گرديد ياد كرده‌‌اند.[58] پيامبر پس از اين حادثه تا 30[59] يا 40[60] روز در قنوت نماز خود قاتلان شهداى معونه، از جمله تيره‌‌هاى بنى سليم را نفرين مى‌‌كرد. برخى مفسّران نزول آيه 128 آل‌‌عمران/3 را در اين خصوص مى‌‌دانند[61]: «لَيسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شَىءٌ اَو يَتوبَ عَلَيهِم اَو يُعَذِّبَهُم فَاِنَّهُم ظــلِمون =امر [عذاب يا پذيرفتن توبه آنان]در اختيار تو نيست، [خداوند] يا از آنان درمى‌‌گذرد يا عذابشان مى‌‌كند.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 182
زيرا آنان ظالم‌‌اند».
جمعى از بزرگان يهود بنى‌‌نضير، كه به تازگى در پى پيمان شكنى خود با مسلمانان از مدينه اخراج و در خيبر مستقر شده بودند، با هدف از پاى درآوردن مسلمانان با حضور در ميان قريش مكه و تأييد عقايد مشركان (نساء/4، 51 ـ 55) به تحريك قريش براى نبردى همه جانبه و فراگير با پيامبر پرداختند.[62] آنان در بازگشت از مكه با حضور در نزد بزرگان بنى‌‌سليم و غطفان آنان را نيز به نبرد ترغيب كردند. پس سُلميها با 700 نفر از مردان جنگى خود به فرماندهى سُفيان‌‌بن عبد شمس، همپيمان حرب‌‌بن اميه، در مرّ الظهران به سپاه احزاب پيوستند و در جنگ خندق* شركت كردند[63]؛ اما به رغم كارشكنيهاى بسيار منافقان اوس و خزرج و خيانت بنى قُريظه (احزاب/33، 10 ـ 27؛ بقره/2، 214؛ آل‌‌عمران/3،26)، با دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امداد خداوند[64] (احزاب/33،9) بنى‌‌سليم در كنار ساير مشركان پس از مدتها محاصره مدينه، بدون نتيجه به سرزمينهاى خود بازگشتند.
منابع همچنين از اعزامهاى ديگرى نيز ياد كرده‌‌اند؛ سريه زيدبن حارثه به منطقه «جَموم» بنى‌‌سليم در ربيع‌‌الآخر سال ششم[65]، سريه ابن ابى العوجاء به همراه 50‌‌نفر از مسلمانان در ذيحجه سال هفتم[66] كه در اين سريه همه ياران او در برخورد با بنى‌‌سليم به شهادت رسيدند، سريه غزاة‌‌السلسله كه در آن پيامبر بعد از اطلاع از توطئه بنى سليم براى حمله به مدينه به ترتيب ابوبكر، عمر و عمرو بن عاص را به همراه مسلمانان جهت درهم كوبيدن دشمنان اعزام كرد؛ ولى اين سه تن پس از شكست از سُلميها و دادن تلفات سنگين بازگشتند. در پى آن پيامبر(صلى الله عليه وآله)، على‌‌بن‌‌ابى‌‌طالب(عليه السلام)را به همراه تعدادى اعزام كرد و حضرت با پيروزى بر بنى‌‌سليم به مدينه بازگشت.[67]
برخى مفسران از درگيرى ديگرى بين بنى سليم و مسلمانان خبر داده‌‌اند.[68] طبق اين گزارش دسته‌‌اى از بنى سليم با حضور در مدينه و در نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دروغ مسلمان شدند و چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)ماده شتر خود را در اختيار آنان گذارد تا از شير آن بدوشند پس از خوردن شير ناقه، آن را كشته، متوارى شدند، پس حضرت فرمان تعقيب
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 183
آنان را داد و پس از به اسارت درآوردن آنها به دستور خداوند حكم محارب را بر آنان جارى ساخت. مفسران، نزول آيات 33 ـ 34 مائده/5 را در اين خصوص مى‌‌دانند[69]:«اِنَّما جَزؤُا الَّذينَ يُحارِبونَ اللّهَ ورَسولَهُ ويَسعَونَ فِى الاَرضِ فَسادًا اَن يُقَتَّلوا اَو يُصَلَّبوا اَو تُقَطَّعَ اَيديهِم واَرجُلُهُم مِن خِلـف اَو يُنفَوا مِنَ الاَرضِ ذلِكَ لَهُم خِزىٌ فِى الدُّنيا و لَهُم فِى الأخِرَةِ عَذابٌ عَظيم * اِلاَّ الَّذينَ تابوا مِن قَبلِ اَن تَقدِروا عَلَيهِم فَاعلَموا اَنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم=جز اين نيست كه سزاى كسانى كه با خدا و فرستاده او مى‌‌جنگند و در زمين به تباهى مى‌‌كوشند [در جامعه ايجاد ناامنى مى‌‌كنند يا به راهزنى و قتل و غارت مى‌‌پردازند] اين است كه آنان را بكشند يا بر دار كنند يا دستها و پاهايشان را بر خلاف يكديگر ببرند يا از آن سرزمين بيرونشان كنند. اين است خوارى و رسوايى براى آنان در اين جهان و در آن جهان عذابى بزرگ دارند».
از اسلام بنى سليم نيز گزارشهايى موجود است. بنابر گزارشى قيس بن نسيبه يا نشبه[70] سُلمى پس از خندق، در مدينه نزد پيامبر آمد. وى كه فردى آگاه و پارسا بود پس از طرح پرسشهايى درباره آسمانهاى هفت‌‌گانه و ساكنان آنها از حضرت، هنگامى كه با پاسخهاى پيامبر مواجه شد به حقانيت او ايمان آورد و در بازگشت به نزد بنى‌‌سليم كلام پيامبر را از سخنان روميان، ايرانيان، اشعار عرب و پيشگويى كاهنان برتر شمرد و آنان را به اسلام فرا خواند.[71] برخى منابع از اين واقعه به «وفد (هيئت) سليم» ياد‌‌كرده‌‌اند.[72]
قِدْر يا قُدَد بن عمّار نيز از ديگر سُلميها بوده كه با حضور در مدينه ضمن قبول اسلام به حضرت وعده مى‌‌دهد كه 1000 تن از مردمان قوم خود را براى فتح مكه آماده سازد و پس از بازگشت با سازماندهى سه گروه 300 نفره از مردان جنگى سليم به فرماندهى عباس‌‌بن مرداس، جبّاربن حكم و اخنس بن يزيد آماده شركت در فتح مكه مى‌‌شود؛ ولى خود تا قبل از پيوستن به پيامبر درمى‌‌گذرد.[73] از اين گزارش به وضوح برمى‌‌آيد كه اسلام سليم در سال هشتم و قبل از فتح مكّه بوده است، در هر حال بنى‌‌سليم به استعداد 700[74]، 900[75] يا 1000 تن[76] جهت شركت در فتح مكه در قديد يا مرالظهران به پيامبر پيوستند. آنان در ملاقات با حضرت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 184
درخواست كردند تا در جلو سپاه با پرچم سرخ حركت كنند. پيامبر نيز پذيرفت و آنان در كنار بنى‌‌غفار، بنى اسلم و به فرماندهى خالد بن وليد از قسمت پايين مكه وارد شهر شدند.[77] پس از فتح مكه به فرمان پيامبر خالدبن وليد 5 روز مانده به پايان رمضان سال هشتم به همراه گروهى از بنى‌‌سليم مأمور شكستن بت عزّى شد كه در دست بنى‌‌شيبان از تيره‌‌هاى بنى‌‌سليم نگهدارى مى‌‌شد.[78] وى همچنين به همراه بنى‌‌سليم و گروهى از انصار و مهاجر در شوّال همان سال به سمت بنى‌‌جَذيمه كه در جنوب مكه و در منطقه غميصاء سكونت داشتند رهسپار شد. اعزام اين سريه كه با هدف دعوت به اسلام صورت گرفت بر اثر كينه‌‌اى كه خالدبن وليد و بنى‌‌سليم از بنى جذيمه (از قبايل كنانى) داشتند[79]، به كشتار و اسارت بنى جذيمه انجاميد. خالد پس از اسارت بنى جذيمه دستور قتل اسيران را داد؛ اما غير از سليم هيچ يك از انصار و مهاجران اسيران خود را نكشتند و آنان را نزد رسول خدا بردند. در منابع از اين نبرد با عنوان «يوم غميصاء» ياد شده است.[80]
با حركت پيامبر به سوى حنين* براى مقابله با هوازن و ثقيف، بنى سليم نيز پيامبر را همراهى كردند. مسلمانان كه در اين روز از فراوانى جمعيت دچار غرور شده بودند در اولين حمله هوازنيها متوارى شدند و در اين ميان بنى‌‌سليم كه به فرماندهى خالدبن وليد پيشاپيش سپاه در حركت بودند نيز گريختند[81] (توبه/9،25) و با نصرت خداوند و پايدارى گروهى اندك از مسلمانان سپاه اسلام بر هوازن غالب شدند (توبه/9،26) و از آنان غنايم فراوانى به دست آوردند. هوازنيها كه با اين شكست چاره‌‌اى جز قبول اسلام نداشتند به نزد پيامبر آمده، اسلام آوردند و خواهان آزادى اسيران خود شدند. حضرت نيز سهم خود و بنى عبدالمطلب را در غنايم هَوازِن بدانها بخشيد؛ ولى بنوتميم و بنوفزاره به تحريك بزرگان خود از بازگرداندن غنايم به دست آمده خود امتناع ورزيدند. عباس بنِ مِرْداس از بزرگان بنى سليم از مردمان خود خواست كه آنان نيز غنايم خود را حفظ كنند و به هَوازِن بازنگردانند؛ ولى آنان به پيروى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سهم خود را به هَوازِن پس دادند.[82]

 بنى سليم پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله):

با رحلت پيامبر و ارتداد بسيارى از نومسلمانان، گروهى از بنى‌‌سليم بر اسلام خود ماندند و حتى در سركوب سپاه مرتد طُليحه به همراه مُعَنِ بن حاجز امير
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 185
خود كه از سوى ابوبكر منصوب شده بود به خالد بن وليد پيوستند. در مقابل اين گروه، بسيارى از بنى‌‌سليم و از جمله بزرگان آنان از اسلام بازگشتند.[83]
دسته‌‌اى به رهبرى اياس بن عبدياليل (فُجْائه سُلمى) كه توانسته بود با فريب ابوبكر مقادير فراوانى سلاح از مدينه دريافت كند، پس از كشتن 10 تن از مسلمانانى كه از سوى ابوبكر از مدينه به همراه فُجائه اعزام شده بودند به كشتار و غارت مردم پرداختند. اين گروه شورشى در پى دستور ابوبكر به دست طريفة بن حاجز سركوب شدند و فُجْائه اسير و سپس به فرمان ابوبكر در آتش سوزانده شد.[84] گروه ديگر از سليم به تحريك زنى بنام امّ زِمل سلمى در برابر سپاه خالد بسيج شدند؛ ولى در جنگ با خالد شكست خوردند. بنى سليم با اين شكست و همچنين اطلاع يافتن از شكست سپاه طُليحه، پس از تحويل دادن مرتدان خود كه به قتل عام مسلمانان پرداخته بودند خود را از گزند سپاه خالد در امان داشتند.[85] پس از آن در حوادث و جريانات دوره خلفا نيز از بنى‌‌سليم گزارشهاى متعددى در دست است. برخى از آنان از كارگزاران خلفا شدند.[86] برخى نيز در فتوحات شركت كردند.[87] برخى از آنان در شام و در سپاه اموى قرار گرفتند كه حضور بنى‌‌سليم در صفين و جنگ مَرْج راهط (طرفداران مروان و ابن زبير) از اين موارد است.[88]

 شخصيتهاى بنى سليم :

در معرفى شخصيتهاى بنى سليم بايد به اين افراد اشاره كرد: ورد بن خالد بن حذيفه از تيره بنى مالك بن ثعلبه. وى از دوستان پيامبر در جاهليت و از نخستين مسلمانان بود[89]، خُفاف بن نُدْبَه از ثابت قدمان بر‌‌اسلام در جريان ارتداد[90]، حَجّاج‌‌بن عِلاط از تيره بنى بَهْز و از ثروتمندان بنى‌‌سليم و صاحب معدن طلا[91]، عُروَة بن أَسماء از مبلّغان و شهيدان بِئر‌‌معونه[92]، قيس بن نُشْبَه يا نُسَيبه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را بهترين بنى سليم خواند[93]، غاوى‌‌بن عبدالعزى كه مأمور نگهدارى بت سُواع از بتهاى بنى‌‌سليم بود و پيامبر نام او را به راشدبن عبد ربه تغيير داد[94]، عباس بنِ مرْداس از بزرگان بنى‌‌سليم و از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 186
مؤلفة‌‌القلوب[95] (‌‌‌‌مؤلفة القلوب)، اسماء دختر صَلْت از تيره بنى حرام كه با پيامبر ازدواج كرد[96]؛ همچنين برخى منابع تفسيرى از خوله دختر حكيم به عنوان همسر پيامبر كه بدون مهر به ازدواج پيامبر(صلى الله عليه وآله)درآمد ـ و خداوند چنين ازدواجى را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)منحصر كرد (احزاب/33، 50) ـ ياد كرده‌‌اند.[97]

منابع

اخبار مكة و ما جاءَ فيها من الآثار؛ الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسد الغابة فى معرفة الصحابه؛ اعلام‌‌الورى باعلام الهدى؛ الاغانى؛ الاكمال؛ الانساب؛ انساب الاشراف؛ ايام العرب فى الجاهليه؛ البداية والنهايه؛ تاج‌‌العروس من جواهر القاموس؛ تاريخ الامم والملوك؛ تاريخ المدينة المنوره؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى‌‌القرآن؛ جمهرة انساب العرب؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دلائل النبوه، ابونعيم؛ روض‌‌الجنان و روح‌‌الجنان؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ السنن الكبرى؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ الطبقات الكبرى؛ العقد الفريد؛ عيون الاثر فى فنون المغازى والشمائل والسير؛ فتوح البلدان؛ القاموس المحيط؛ كتاب الاصنام (تنكيس الاصنام)؛ كتاب‌‌الطبقات؛ كشف الغمة فى معرفة الائمه(عليهم السلام)؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال؛ لباب‌‌النقول فى اسباب النزول؛ لسان العرب؛ مجمع‌‌الامثال؛ المحبر؛ المستجاد من‌‌الارشاد؛ مسند احمدبن حنبل؛ المصنف، صنعانى؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع؛ معجم‌‌البلدان؛ معجم قبائل العرب؛ المغازى؛ المفصل فى تاريخ‌‌العرب قبل الاسلام؛ المنتظم فى‌‌تاريخ الملوك والامم؛ المنمق فى اخبار قريش؛ نهاية‌‌الارب فى فنون‌‌الادب؛ وقعة صفين.
سيد على خيرخواه علوى



[1]. انساب الاشراف، ج 13، ص 5675؛ جمهرة انساب العرب، ص‌‌261؛ الطبقات، ابن خياط، ص 308.
[2]. الاكمال، ج 3، ص 301؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 398؛ الانساب، ج 1، ص 286.
[3]. الانساب، ج 2، ص 291؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 60؛ الطبقات، ابن خياط، ص 104.
[4]. الانساب، ج 5، ص 165؛ الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 54؛ الطبقات، ابن‌‌خياط، ص 310.
[5]. نهاية الارب، ج 2، ص 335؛ معجم قبايل العرب، ج 2، ص 531.
[6]. جمهرة انساب‌‌العرب، ص 261 ـ 264؛ انساب الاشراف، ج 13، ص 5675 ـ 5676؛ معجم قبايل العرب، ج 2، ص 543.
[7]. السيرة النبويه، ج 2، ص 502؛ الطبقات، ابن سعد، ج‌‌4، ص 104.
[8]. معجم البلدان، ج 4، ص 117.
[9]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 340.
[10]. الانساب، ج 1، ص 48.
[11]. المفصل، ج 4، ص 257.
[12]. معجم البلدان، ج 2، ص 246؛ معجم قبايل العرب، ج 2، ص 543.
[13]. معجم البلدان، ج 2، ص 248؛ وقعة صفين، ص 385؛ لسان العرب، ج 4، ص 181. «حرر»
[14]. معجم البلدان، ج 2، ص 489؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 275.
[15]. معجم‌‌البلدان، ج 3، ص 97؛ القاموس‌‌المحيط، ج 3، ص 387؛ تاج العروس، ج 3، ص 125، «حجر».
[16]. معجم‌‌البلدان، ج 3، ص 241؛ تاج‌‌العروس، ج 10، ص 181، «سلو».
[17]. معجم البلدان، ج 2، ص 79.
[18]. معجم قبايل العرب، ج 2، ص 544؛ معجم البلدان، ج 1، ص 90.
[19]. معجم ما استعجم، ج 1، ص 316؛ السيرة‌‌النبويه، ج 2، ص 558.
[20]. معجم البلدان، ج 4، ص 394.
[21]. معجم البلدان، ج 5، ص 117.
[22]. معجم البلدان، ج 1، ص 302؛ معجم ما استعجم، ج 4، ص 1245.
[23]. معجم البلدان، ج 2، ص 450؛ تاج العروس، ج 3، ص 205. «درر»
[24]. معجم البلدان، ج 1، ص 340.
[25]. معجم البلدان، ج 1، ص 366.
[26]. معجم البلدان، ج 1، ص 78؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 98 ـ 99.
[27]. معجم البلدان، ج 2، ص 223؛ معجم ما استعجم، ج 2، ص 426؛ تاج العروس، ج 3، ص 125. «حجر»
[28]. معجم‌‌البلدان، ج 3، ص 97؛ معجم مااستعجم، ج 3، ص 907.
[29]. معجم البلدان، ج 1، ص 88.
[30]. معجم البلدان، ج 3، ص 276.
[31]. جمهرة انساب العرب، ص 262.
[32]. معجم البلدان، ج 2، ص 246.
[33]. معجم ما استعجم، ج 3، ص 1013.
[34]. معجم البلدان، ج 3، ص 276؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 100.
[35]. المفصل، ج 7، ص 119.
[36]. جمهرة انساب العرب، ص 262.
[37]. اسدالغابه، ج 2، ص 149.
[38]. الاصنام، ص 22؛ معجم البلدان، ج 4، ص 116 ـ 117؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 340.
[39]. السيرة النبويه، ج 4، ص 881؛ معجم ما استعجم، ج 3، ص 881؛ معجم البلدان، ج 3، ص 462.
[40]. اخبار مكه، ج 1، ص 1794.
[41]. لباب النقول، ص 167؛ نمونه، ج 19، ص 171.
[42]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 169؛ التبيان، ج 5، ص 217.
[43]. المفصل، ج 5، ص 144.
[44]. المنمق، ص 172؛ ايام العرب، ص 331.
[45]. الاغانى، ج 16، ص 64؛ ايام العرب، ص 315 ، 319؛ العقد الفريد، ج 6، ص 34 ـ 35.
[46]. معجم قبايل العرب، ج 2، ص 544؛ مجمع الامثال، ج 2، ص 267.
[47]. معجم البلدان، ج 2، ص 458.
[48]. معجم البلدان، ج 2، ص 15.
[49]. الاغانى، ج 2، ص 329؛ العقد الفريد، ج 6، ص 24؛ المفصل، ج 5، ص 363.
[50]. المفصل، ج 5، ص 363.
[51]. السيرة النبويه، ج 2، ص 502.
[52]. السيرة النبويه، ج 3، ص 678.
[53]. المحبر، ص 117.
[54]. السيرة‌‌النبويه، ج 2، ص 558؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 415؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 31.
[55]. المغازى، ج 1، ص 182 ـ 184؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص‌‌31؛ المنتظم، ج 3، ص 159.
[56]. المغازى، ج 1، ص 196؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 35؛ المنتظم، ج 3، ص 159.
[57]. معجم البلدان، ج 1، ص 78؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 98.
[58]. المغازى، ج 1، ص 349؛ السيرة النبويه، ج 3، ص 677 ، 682.
[59]. دلائل النبوه، ج 3، ص 350؛ السنن الكبرى، ج 2، ص 199.
[60]. مسند احمد، ج 3، ص 210؛ الاستيعاب، ج 2، ص 797.
[61]. زادالمسير، ج 2، ص 28.
[62]. عيون الاثر، ج 2، ص 33؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 233.
[63]. الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 66؛ المنتظم، ج 3، ص 228.
[64]. المغازى، ج 2، ص 488؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 59؛ اعلام الورى، ص 101.
[65]. الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 86؛ المنتظم، ج 3، ص 256؛ البداية والنهايه، ج 5، ص 236.
[66]. الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 123؛ البداية والنهايه، ج 4، ص‌‌268.
[67]. الارشاد، ج 1، ص 162؛ المستجاد من الارشاد، ص 100؛ كشف الغمه، ج 1، ص 230.
[68]. المصنف، ج 10، ص 107؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 278؛ كنزالعمال، ج 2، ص 405.
[69]. الدرالمنثور، ج 2، ص 278؛ جامع‌‌البيان، مج 4، ج 6، ص 281؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 52.
[70]. البداية والنهايه، ج 5، ص 107.
[71]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 307؛ اسدالغابه، ج 4، ص 228؛ البداية والنهايه، ج 5، ص 107.
[72]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 307.
[73]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 308؛ اسدالغابه، ج 4، ص 200.
[74]. البداية والنهايه، ج 5، ص 107؛ اسدالغابه، ج 4، ص 200.
[75]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 307؛ اسدالغابه، ج 4، ص 200؛ البداية والنهايه، ج 5، ص 107.
[76]. السيرة‌‌النبويه، ج 4، ص 877؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 357.
[77]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 333.
[78]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 340؛ المنتظم، ج 3، ص 329 ـ 330.
[79]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 61؛ معجم ما استعجم، ج 3، ص 1006.
[80]. الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 147 ـ 148؛ المنتظم، ج 3، ص‌‌331.
[81]. السيرة‌‌النبويه، ابن هشام، ج 4، ص 888؛ اسدالغابه، ج 2، ص‌‌95 ، 208.
[82]. السيرة‌‌النبويه، ابن هشام، ج 4، ص 926؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص‌‌356؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 405.
[83]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 493.
[84]. فتوح البلدان، ج 1، ص 117؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 492 ـ 493؛ البداية والنهايه، ج 6، ص 352.
[85]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 491 ـ 493؛ البداية والنهايه، ج 6، ص 351.
[86]. الانساب، ج 3، ص 278؛ اسدالغابه، ج 3، ص 561.
[87]. جمهرة انساب العرب، ص 262؛ اسدالغابه، ج 3، ص 561.
[88]. الانساب، ج 3، ص 278؛ جمهرة انساب العرب، ص 261؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 66.
[89]. جمهرة انساب العرب، ص 264.
[90]. اسدالغابه، ج 2، ص 118.
[91]. جمهرة انساب العرب، ص 262.
[92]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 377؛ اسدالغابه، ج 3، ص 403؛ جمهرة انساب العرب، ص 262.
[93]. المنمق، ص 144 ـ 145.
[94]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 308؛ اسدالغابه، ج 1، ص 230.
[95]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 271 ـ 272.
[96]. البداية والنهايه، ج 5، ص 226.
[97]. روض الجنان، ج 16، ص 7.

مقالات مشابه

ثقيف

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدعلی خیر خواه علوی

جرهم

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدعلی خیر خواه علوی

قوم عاد سازندگان اهرام مصر

نام نویسندهاحمد عابدی

بنى مُقَرّن مُزَنى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدمحمود سامانی

بنى سهم

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهحسین مرادی نسب

بنى قُرَيْظَه

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدمحمود سامانی

بنى عبد مناف

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدمحمود سامانی

بنى‌‌ليث بن بكر

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهعلی محمدی یدک